موضوع انشاء

قسمت جنوبی ایستگا ه زریندشت دودستگاه ساختمان تقریبان بزرگ پشت به پشت هم قرار گرفته بودند۰ساختمان شمالی کارخانه قیصی پاک کنی بودمن هیچوقت به آ نجا نرفتم ولی دیدم که زنها ودختر پسرهای کم سن وسال برای پاک کردن وبسته بندی قیصی به آ نجا رفت وآمد میکنند۰دست مزد کارگر مرد سه تومان ، کارگر زن دو تومان وبچه ها تا مرز پانزده سالگی یک تومان بود۰ا ما ساختمان جنوبی که دارای پنج اطاق دوازده متری یک توالت وایوان سرتاسری که درب تمام اطاقها به آن باز میشد دبیرستان منطقه زرین دشت بود۰ اطاقها به ترتیب ازشرق بغرب دفتر ، کلاس هفتم،کلاس هشتم،کلاس نهم، انباری قراردا شتند۰دوردبیرستان احاطه شده بودبا دیوارگلی به ارتفاع یکمترونیم بسختی میتوانستیم حتی ازایوان مناظر اطراف را ببینیم۰وقتی ازدرب بزرگ دو لنگه سبز رنگ که همیشه یک لنگه آن بسته بود وارد دبیرستان میشدیم سمت راست یک دستگاه پارالل و بارفکس قرارداشت که بخاطر سنگ وخاکی بودن زیرآن بچه ها با ترس استفاده میکرد ند۰ سمت چپ زمین والیبال بود که بچه ها برا ی کلاس رفتن صف میبستند وگاهی هم برای امتحان دادن آ نجا روی خاک مینشستند وامتحان می دادند۰در قسمت انتهایی حیاط دبیرستان جوی آ بی وجود داشت وبرای اینکه هنگام بازی والیبال ازا فتادن توب داخل آ ن جلوگیری کنند سرتا سر روی آ نرا با چوبهای یک متری پوشانده بودند۰دبیرستان اجاره ای صاحبش شخصی بنام حاج عبدالابود۰ حاج عبدالا با کلاس ششم ابتدایی وقربانی کردن گاو جلوی پای وکیل مجلس منطقه دماوند معلم شده بود ۰
حالامن سرکلاس درس انشاء فارسی کلاس نهم( سوم دبیرستان) هستم۰کلاس داری چهاردستگاه میزونیمکت چوبی یک تخته سیاه ویک نقشه ایران روی دیواردا نش آ موزان درجای خودشان نشسته اند که معلم انشاء واردمیشود۰معلم انشاء آ قای یوردخانی از ده رشمه سهرستان گرمسار است وارد کلاس شده دانش آ موزان مراسم برپا وبرجا را انجام دادند۰ معلم محمدرضا را صدامیکند تا ا نشاء بخوانداوا نشاء خوبی نوشته وپاییز را با رنگ برگها ، میوه ها ، باد پاییزی ، با زشدن دانشگاه ها ومدارس ودر پایان با شعر، خیزید وخزارید که هنگام خزان است \ باد خنک از جانب خوارزم وزان است۰ توضیح داد وسرجایش نشست۰معلم جمشیدی را صدا میکند تا بیاید پای تخته و ا نشاء بخواند اما او نه دفتری با خود دارد ونه ا نشایی نوشته است وهیچ حرکتی نکرد۰آ قای یورد خانی دوباره اسم جمشیدی را میخواند وازاومی خواهد تا درجلوی کلاس بیاید و انشاء خود را بخواند۰جمشیدی تکانی بخود دادو گفت آ قا انشاء ننوشتم۰معلم گفت یعنی چه آنشاء ننوشتم برای چه ننوشتی؟ کتاب ود فترت کو؟ تو میدانی که پدرت چکار میکند وچقدرزحمت میکشدتا هزینه تحصیلی ترا بدهد۰جمشیدی وسط حرف معام پرید و گفت آ قا به شما چه ربطی دارد که پدرمن چکارمیکند۰دا نش آموزان از حاظر جوابی جمشیدی با صدای بلند میخند ند۰آ قای یورد خانی باعصبانیت جمشیدی را ازازجایش بیرون می کشدوبامشت ولگد او رااز کلاس بیرون میاندازد۰چند لحظه بعد جمشیدی جلوی کلاس ظاهرشد با یکی ازهمان چوبهای روی جوی آب دردستش ومعلم را تهدیدمیکند۰معلم که نتوانست این صحنه تهدید آ میز را تحمل کند با فریا دوخشم ازکلاس به سمت جمشیدی حمله کرد وبا هم درحیاط دبیرستان گلاویز شدند ۰همکلاسیهای من جلوتر ازبقیه دانش آ موزان ومعلمان کلاسهای دیگر در ایوان ایستاده هورا میکشند ومیخندند۰ مدیرمدرسه با کمک معلما ن آقای یوردخانی را گرفته بدفترمیبرند۰معلمی همراه مستخدم و یکی دوتا از بچه های کلاس نهم جمشیدی را ازمدرسه بیرون می برندوهمراه مستخدم به خانه میفرستند۰آخر زنگ انشاء
یورد خانی به کلاس برمی گرددومی گویدامسال همه شما راازدرس انشاء فارسی تجدید میکنم۰بعضی ازبچه ها اعتراض می کنند ، بعضی خندیدن وجدی نگرفتند۰جمشیدی بعد ازیک هفته دوباره سرکلاسهاحاظرشد۰آ قای یوردخانی تا آ خرسال تحصیلی همچنان معلم انشاء بود ودیگرباجمشیدی کاری نداشت ۰
من که سخت درس خوانده وخودم را برای ادامه تحصیل در دبیرستان رهنمای تهران آماده کرده بودم ۰اصلان گفته معلم انشاء را جدی نگرفتم خرداد ماه شدامتحانها را دادم و تقریبان میدانستم همه درسها را خوب جواب داده ونمرات بالایی می گیرم وهیچوقت فکر نمیکردم معلمی با دیدن نمرات خوب یک شاگرد نمره تجدیدی در درس انشاء بدهد واو را فقط دراین درس تجدید کند۰آخرخرداد برای گرفتن نتیجه وقتی به مدرسه رسیدم متوجه گروهی ازهمکلاسیها شدم که به ورقه ای اشاره میکنند چسبیده روی دیوارومیگویند دلیل تراهم تجدیدکرده ۰ سرم کیج رفت وضربان قلبم تند شده بود خودم را پای ورقه رساندم فقط دو نفرازبچه های کلاس قبول شده یکی اصغر که برادر خانومش ودیگر محمد رضا بود۰به راهکارهای مختلف فکر میکردم که صدای آقای احمدی رییس دبیرستان مرا به خود آورد وگفت دلیل بیا دفتر هنوز پشت میزش قرار نگرفته بود که من وارد دفتر شدم وسلام کردم او سلامم را خیلی محترمانه جواب داد وگفت من وقتی نمرات ترا دیدم ازآ قای یورد خانی خواستم به شما نمره قبولی بدهد۰ولی متا سفانه اینکار را نکرد وچون او معلم درس مربوطه است هیچکاری تا شهریور نمیوانم بکنم۰
مدرسه که برای تعتطیلات تابستانی تعتطیل شد به کارهای گوناگون پرداختم تا بخشی ازهزینه تحصیلی در تهران را بدست آ ورم۰ شهریورماه شد هنگام امتحانات تجدیدی سری به مدرسه زدم تاا زوقت امتحان انشاء اطلاع پیدا کنم برنامه روز پنجشنبه ساعت ده صبح بود۰چند روزی به زمان امتحان باقی مانده بود من به تهران رفتم تا ازشرا یط ثبت نام در دبیرستان رهنما با اطلاع شوم۰ همراه برادربزرگم به دبیرستان رهنما که در خیابان منیریه قرارداشت رفتیم با مسئول ثبت نام که صحبت کردیم متوجه شدم زمان برای این کاربسیارکم است ۰من پنجشنبه امتحان دارم وشنبه آخرین روز ثبت نام می باشد و ضمنان کارنامه قبولی باید از طرف اداره آ موزش وپرورش منطقه که درشهرستان فیروزکوه می باشدامضاء وتائید شود یعنی چند ساعت بیشتر وقت نداشتم تا این کار راانجام دهم۰ روز قبل ازا متحان به مدرسه رفتم تا مشکلم را با رییس دبیرستان آ قای احمدی درمیان بگذارم اوکمی دلجویی کرد وگفت نگران نباش شهریورمن دستم بازتراست شما تما م وسایلی که برای سفرت نیاز داری با خودت بیاورفقط دیر نکنی سعی کن به موقع سرجلسه امتحان باشی۰من که نمیدانستم چه پیش میاید وسا یل سفرم را برداشتم نیم ساعت زودتررفتم ۰توی حیاط با دیگران در مورد انشاء های مختلف که طول سال نوشته بودیم صحبت میکرد یم ۰ آ قای یورد خانی ازدرب دبیرستان وارد شدوگفت امتحان را شروع میکنیم ۰سرتا سر ایوان را میزونیمکت گذاشته واسم هرکسی به ترتیب الفبا روی میزی نوشته شده بود ۰ جا یم را پیدا کردم ومنتظر نشستم۰ معلم ورقه ها را با دو موضوع انشاء آورد۰من یکی را انتخاب وشروع بنوشتن کردم۰ تازه چهار پنج خط نوشته بودم که صدای آ قای احمدی رییس دبیرستان را شنیدم که میگفت کافیه هرچه نوشتی بلند شو برو دفتر کارنامه ات امضاء شده بردار وخودت رابه قطار برسان وبا قلمی که در دست داشت نمره دوازده پای ورقه ا نشاء گذاشت۰داشتم بسمت دفتر میرفتم که یورد خانی فریاد زد کجا میروی سرجات برگرد۰رییس دبیرستان فریاد زد حرفش را گوش نده برو کاری که بتو گفتم بکن والله ازقطارجا میمانی  ۰من سریع وارد دفترشدم ۰پرونده تحصیلی ولوازمم را برداشتم ۰ازدفتربیرون آمدم متوجه احمدی ویوردخانی شدم که هریک چوبی در دست روبروی هم استاده فریاد میکشند۰من بدون توجه به دعوای آ نها از درب دبیرستان بیرون آ مدم خودم را به ایستگاه راه آهن رساندم با قطار به فیروزکوه رفتم۰روزشنبه در دبیرستان رهنمای تهران که آ قای میرفخرایی رییس آن بود ثبت نام کردم۰